قاضی از صلح طرفین ناراضی ( حیله دو گرگ )
دو گرگ با هم دوست بودند. روزی در راهی می رفتند که شیری به آنها برخورد. گرگ ها گفتند: چه کنیم که از چنگ شیر نجات یابیم. یکی به دیگری گفت: من فکری کرده ام سپس صبر کرد تا شیر به آن ها رسید. سپس گفت: جناب شیر ما دو برادر هستیم و بره ای را پیدا کرده ایم، اما بر سر تقسیم آن دعوا داریم. اگر می شود لطف کنید، این بره را بین ما تقسیم کنید. شیر پذیرفت.
همگی رفتند تا به یک باغی رسیدند، یکی از گرگ ها گفت: شما اینجا بمانید تا من بروم بره را بیاورم. سپس از دیوار باغ به درون رفت و مدتی گذشت و از او خبری نشد. گرگ دوم گفت: می ترسم که برادرم بره را برای خودش برداشته و به تنهایی رفته باشد شما اینجا بمانید تا من برگردم. سپس روی دیوار پرید و به گرگ دیگر هم اشاره کرد و او هم به بالای دیوار آمد آنگاه هر دو به شیر گفتند: ما بره را بین خودمان قسمت کردیم و دیگر به شما احتیاجی نداریم. شیر غضبناک، شروع به غریدن کرد. گرگ ها گفتند: عجیب است ما تا به حال ندیده ایم که قاضی از صلح طرفین عصبانی شود.
منبع : حکایت برگزیده شعبانعلی لامعی
روزنامه خراسان - همشهری سلام