مادر استاد
سکینه بانویی مؤمن و با ایمان و عاشق اهل بیت بود. یک شب خوابی دید: خواب
دید که در مجلسی زنانه نشسته است و دو خانم با چهره های نورانی روی حاضران
گلاب می پاشند. یکی از آن دو خانم نزد او می آید. وقتی به او می رسد،
بیشتر از دیگران گلاب می پاشد. سکینه خانم از این کار تعجب می کند و دلیل
کارش را می پرسد. خانم جواب می دهد: به خاطر فرزندی که به دنیا خواهی آورد.
او خدمت بزرگی به اسلام خواهد کرد. سکینه خانم در همان خواب سجده شکر به
جا می آورد.وقتی از خواب بیدار می شود از شادی در پوست خود نمی گنجد. مدتی
بعد اواسط زمستان، روز 13 بهمن ماه 1298 مرتضی به دنیا آمد؛ همان پسری که
به او مژده داده بودند.
نوجوانی
حالا 12سالش شده بود در این 6 سال گذشته در فریمان خواندن و نوشتن را خوب یاد گرفته بود. دوست داشت چیزهایی بیشتر یاد بگیرد. با پدرش صحبت کرد. وقتش رسیده بود که به حوزه علمیه مشهد برود. از کودکی به درس خواندن عشق می ورزید به یاد مکتب خانه ای افتاد که این چند سال را درآن سپری کرده بود. با چه شوقی به مکتب خانه می رفت .تحصیل درمشهد خیلی طول نکشید. رضاخان تصمیم گرفته بود با مذهب مبارزه کند. او دستور داد تا سربازان، حجاب زن ها را به زور از سرشان بردارند. مردم که نمی توانستند این کارها را تحمل کنند، دست به راهپیمایی زدند. اما با دستور رضا شاه مردم را در مسجد گوهرشاد به گلوله بستند. همین بهانه کافی بود تا شاه حوزه مشهد را تعطیل کند.
جوانی
مرتضی 18 ساله بود که به قم آمد. استاد مطهری خیلی زود فهمید که دشمن
قصد دارد با فکرها و حرف های غلط، مردم را گمراه و از اسلام دور کند.
تصمیم گرفت کتاب و مقاله بنویسد و دین اسلام را برای مردم به خصوص جوان ها
با زبان ساده توضیح دهد. او کتاب های زیادی نوشت. درباره ی قرآن، امام علی
و نهج البلاغه، حضرت مهدی، امام حسین و عاشورا، شهید و شهادت، حجاب و
زنان مسلمان، اعتقادات مسلمانان، دانشمندان مسلمان و ...حتی داستان هایی
برای بچه ها نوشت به اسم«داستان راستان» که با استقبال فراوان مردم روبرو
شد و جایزه ی یونسکو را هم دریافت کرد. او خوب فهمیده بود مسلمان های
دانا؛ اهل مطالعه و فکر می توانند دشمن را شکست دهند، نه انسانهای نادان و
جاهل. کتاب های او تأثیر زیادی در روشن شدن افکار مسلمانان داشت.
اردیبهشت سال 1358 بود. استاد سراسیمه از خواب برخاست. خواب عجیبی
دیده بود. دیده بود پیامبر(ص) او را بغل کرد و لبانش را بوسید. می دانست
اتفاق مهمی خواهد افتاد. مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود . شب 12
اردیبهشت، ساعت 22:20 وقتی که می خواست وارد خانه شود یک نفر او را صدا زد:
-آقای مطهری!
به طرف صدا برگشت. صاحب صدا مدت زیادی بود که توی کوچه منتظر بود.
ماشه ی هفت تیری ر ا که سوی استاد نشانه رفته بود، کشید و استاد در سن 60
سالگی به آرزویی که داشت رسید.