مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر

یا مهدی نام تو را که میشنوم پای ثانیه ها لنگ میشود ...

مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر

یا مهدی نام تو را که میشنوم پای ثانیه ها لنگ میشود ...

مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر
وبلاگ قرآن و عترت به همت جمعی از دوستان در تاریخ اول آذر ماه 1392 تاسیس گردید و در جهت گسترش فرهنگ قرآنی و اسلامی در فضای مجازی میکوشد و نتیجه زحمات عزیزان مسجد امام رضا (ع) و مجمع قرآنی والفجر میباشد
سایت جدید مارا دنبال کنید
www.qorankade.ir
آخرین نظرات
۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۸

بانک نیما کوچولو

نیما داشت تلویزیون نگاه می کرد، مامانی و بابایی هم در حال صحبت بودن که بابایی به مامانی گفت: خانم بیا بریم یک جای دیگه صحبت کنیم تا آقا نیما بتونه راحت کلاه قرمزی رو تماشا کنه.

همون طور که نیما داشت برنامه رو تماشا می کرد چشمش افتاد به تنگ ماهی قرمز، انگار ماهی کوچولو ناراحت بود، آخه چند روزی بود کسی آب تنگ رو عوض نکرده بود.



نیما با خودش گفت: بذار اول برم کمک ماهی کوچولو، بعدش میام کلاه قرمزی رو تماشا می کنم. برای همین تنگ رو برداشت و رفت طرف آشپزخونه که متوجه شد مامانی و بابایی دارن صحبت می کنن، نیما نمی خواست به حرف اون ها گوش بده اما تا اومد برگرده شنید که بابایی می گفت: چشم خانم، می خرم، اما الان نه، یک کم صبر کن تا حقوق بگیرم... نیما که این چیزها رو شنید برگشت، چند ساعت بعدش به بابایی گفت: راستی باباجون، من امسال خیلی عیدی جمع کردم، اما چون می ترسم بی خودی خرجشون کنم می خوام پول هام رو بدم به شما، اگر لازم داشتین ا ستفاده کنین، هر وقت لازم داشتم بهتون می گم. مامانی و بابایی نگاهی به هم کردن و زدن زیر خنده. بابایی گفت: چشم پسرم، حالا من میشم بانک آقا نیما.


منبع:روزنامه خراسان ضوی) - صفحه آفتاب گردان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی