مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر

یا مهدی نام تو را که میشنوم پای ثانیه ها لنگ میشود ...

مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر

یا مهدی نام تو را که میشنوم پای ثانیه ها لنگ میشود ...

مسجد امام رضا (ع) - مجمع قرآنی والفجر
وبلاگ قرآن و عترت به همت جمعی از دوستان در تاریخ اول آذر ماه 1392 تاسیس گردید و در جهت گسترش فرهنگ قرآنی و اسلامی در فضای مجازی میکوشد و نتیجه زحمات عزیزان مسجد امام رضا (ع) و مجمع قرآنی والفجر میباشد
سایت جدید مارا دنبال کنید
www.qorankade.ir
آخرین نظرات

ای چشم چراغ هردو عالم

ای لاله بوستان آدم


سرچشمه کوثر حقایق

سر رشته جویبار زمزم

ای روح تو جلوه گاه قرآن

برکتف تونقش مُهر خاتم

 

با روی تو گل شکفته در باغ

با نام تو شد زمانه خرّم

ای جان جهان آفرینش

آرامش جان آفرینش

آن لحظه که در حرانشستی

از هستی ، خود جدانشستی


جبریل امین ، چو پرده برداشت

بی پرده تو با خدا نشستی

تا گفت بخوان ، بخوان خدا را

خواندی و به ناکجا نشستی

در طور تجلّی خدایی

ای رحمت حق به جا نشستی

افکند طنین به پهنه خاک

(لولاک لما خلقت الافلاک)


شاعر :‌مشفق کاشانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۰۷:۵۹
استیری

امام علی علیه السلام :

مانند زنبور باش ، هرگاه بخورد می خورد پاکیزه را ، و هر بگذارد می گذارد پاکیزه را و هرگاه بنشیند بر شاخ درختی(گلی) نشکند آنرا .                ((غررالحکم))

منبع تصویر :http://karrarwallpaper.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۴۲
استیری

ماهی چه زمانی با قلاب ماهی گیری صید می شود؟

یک ماهی تا زمانی زنده است که در آب هست و یک تعامل عادی با محیط آب دارد. اما وقتی که طمع می کند و یا کنجکاو می شود و به سمت خوردن غذایی که برایش تازگی دارد حرکت می کند و بی موقع دهانش را باز می کند، آن زمان است که قلاب ماهیگیر به دهانش گیر می کند و صید می شود.

گاهی که به هدف های اصلی ساخت سایبر فکر می کنم می بینم دلایل زیادی دارد؛ از دید سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، نظامی، منازعات قدرت، ژئواستراتژی و …

اما همه در یک راستا هستند، به این معنی که همه ی این دلایل زیر پرچم یک دلیل اصلی قرار می گیرند و آن استفاده از تک تک مردم جهان و سوء استفاده از اطلاعات آنها به عنوان اهرم فشار و اجبار علیه بشریت است.

همه ما به فضای سایبر به نوعی حریص شده ایم! یا از سر کنجکاوی و یا از روی تازگی آن می خواهیم از همه گوشه کناره هایش سر در بیاوریم و امتحانی کنیم! و این گونه می شود  که قلاب دشمن بسیار دردناک به ما گیر می کند و صید می شویم!

ماهی تا وقتی دهانش بسته است زنده می ماند و زندگی می کند! ما هم تا وقتی دهانمان بسته است و اسرارمان را در سایبر پخش نکرده ایم می توانیم راحت باشیم ولی بعد از آن معلوم نیست قلاب دشمن ما را با خود به کجا ببرد…

از سرنوشت ماهی درس بگیریم تا صید نشویم …

منبع:http://www.ayatmadari.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۲۱:۳۷
استیری

راه مدرسه اش دور بود. همکلاسی هایش با ماشین می رفتند . آن موقع روزی مقداری پول توجیبی به او می دادیم تا بتواند هم خودش را اداره کند و هم به مدرسه برود. با اینکه پول کمی بود ولی این بچه هیچ وقت شکایتی نداشت. مدتی که گذشت ، متوجه شدیم اسدالله زودتر از ساعت همیشگی از خانه بیرون می رود و تامدرسه ، پیاده روی می کند. علت کارش را متوجه نشدیم تا اینکه یک روز خواهر کوچکش مریض شد. پول کافی برای دوا و درمانش در خانه نبود . وقتی اسد الله متوجه این موضوع شد ، رفت و مقداری پول آورد و گفت :(( این ها را برای روزی مثل امروز پس انداز کرده بودم )) 

طفلکی پیاده مدرسه می رفت تا همان مقدار پول را هم پس انداز کند !

شهیداسدالله کشمیری

منبع : برگرفته از کتاب شهیدان اینگونه اند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۳:۲۱
استیری

نیما داشت تلویزیون نگاه می کرد، مامانی و بابایی هم در حال صحبت بودن که بابایی به مامانی گفت: خانم بیا بریم یک جای دیگه صحبت کنیم تا آقا نیما بتونه راحت کلاه قرمزی رو تماشا کنه.

همون طور که نیما داشت برنامه رو تماشا می کرد چشمش افتاد به تنگ ماهی قرمز، انگار ماهی کوچولو ناراحت بود، آخه چند روزی بود کسی آب تنگ رو عوض نکرده بود.



نیما با خودش گفت: بذار اول برم کمک ماهی کوچولو، بعدش میام کلاه قرمزی رو تماشا می کنم. برای همین تنگ رو برداشت و رفت طرف آشپزخونه که متوجه شد مامانی و بابایی دارن صحبت می کنن، نیما نمی خواست به حرف اون ها گوش بده اما تا اومد برگرده شنید که بابایی می گفت: چشم خانم، می خرم، اما الان نه، یک کم صبر کن تا حقوق بگیرم... نیما که این چیزها رو شنید برگشت، چند ساعت بعدش به بابایی گفت: راستی باباجون، من امسال خیلی عیدی جمع کردم، اما چون می ترسم بی خودی خرجشون کنم می خوام پول هام رو بدم به شما، اگر لازم داشتین ا ستفاده کنین، هر وقت لازم داشتم بهتون می گم. مامانی و بابایی نگاهی به هم کردن و زدن زیر خنده. بابایی گفت: چشم پسرم، حالا من میشم بانک آقا نیما.


منبع:روزنامه خراسان ضوی) - صفحه آفتاب گردان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۲:۵۸
استیری

توصیه شهید سید مجتبی علمدار: نگذارید صدای غربت فرزند فاطمه، مقام معظم رهبری به گوش برسد.

وصیت نامه ها و دست نوشته های سید مجتبی علمدار

بسمه تعالی

اولین وصیت من به شما راجع به نماز است، چرا اینکه اولین چیزی که فردای قیامت به آن رسیدگی می کنند، نماز است. پس سعی کنید در حد توان تان نماز های تان را سر وقت بخوانید و قبل از نماز از خداوند منان، توفیق حضور قلب و خضوع و خشوع در نماز را طلب کنید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۴:۰۹
استیری

به گزارش خبرگزاری شبستان، شهر لندن جزء بیشترین کشورهای غربی است که مساجد بسیاری دارد. تعداد مساجد در لندن به ۴۰۰ باب می رسد و سالهای آینده به تعداد مساجد این شهر افزوده شده است. نخستین مسجد سال ۱۸۶۰ میلادی در منطقه «کاردیف» انگلیس ساخته شد.

این مسجد ابتدا در ساختمان کوچکی ساخته شده بود و در مکان منطقه ماهی فروشان ساخته شد. مساجد قدیمی در منطقه شرق لندن قرار دارد و مسلمانان یمنی و جنوب آسیا در این منطقه ساکن هستند.
مهاجرت مسلمانان از کشورهای پاکستان و هند در دهه ۶۰ و ۷۰ باعث افزایش جمعیت مسلمانان و ساخت مساجد بیشتر در این کشور شد.

مشهورترین مساجد انگلیس، «کرویدن» و مسجد «ایست» لندن است. مساجد دیگری به نامهای مسجد «ریگنت» وجود دارد زمین آن از طرف دولت اعطا شده است. برخی از مساجد انگلیس از سوی اقلیتهای مسلمان اداره می شود که از آن جمله می توان به مسجد «سلیمانیه» شرق لندن اشاره کرد که توسط اقلیتهای ترکیه اداره می شود. مسجد «وستبورن» توسط اقلیتهای مراکشی و مسجد شرق لندن را بنگلادشی ها مدیریت می کنند.

علاوه بر آن، تبدیل کلیساها به مساجد و خرید آنها از سوی جمعیتهای خیریه اسلامی از دیگر نشانه های حضور مسلمانان در مساجد و گرایش مردم به اسلام است. بر اساس تحقیقات انجام شده، پیش می شود که تا دو سال آینده آمار مسلمانان افزایش یابد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۳:۵۳
استیری

شهید بهنام محمدی

اولین رزمنده شهید١٣ساله جنگ تحمیلی

محل تولد:شهرستان مسجدسلیمان

تاریخ تولد:١٢/١١/١٣۴۵
محل شهادت:خرمشهر براثر برخورد ترکش خمپاره به قلب


سفارش بهنام به بچه ها

شهید”بهنام محمدی در شهر مسجد سلیمان به دنیاآمد، از همان دوران کودکی با سختی‌ها و دشواری‌های زندگی آشنا شد و موجب شد تا برای مبارزات عالی و ارزشمند در عرصه ی زندگی آمادگی بیشتر به دست آورد.
به رغم همه‌ی سختی‌ها با کار، فعالیت و حرفه آموزی انس یافت و کارهایی چون خیاطی تعمیر ماشین و تعمیر رادیو و تلویزیون را فرا گرفت، بهنام پس از انقلاب درتعمیرگاسپاه‌پاسداران به عنوان شاگرد مکانیک مشغول به همکاری شد.
دردوران دفاع مقدس و هجوم دشمنان به خرمشهر راه مبارزه با متجاوزان را در پیش گرفت،اوبا همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می‌زد و باوجود مخالفت فرماندهان، خود رابه صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند.


بهنام میرفت شناسایی چند بار او گفته بود ((دنبال مامانم می گردم گمش کردم)) عراقی ها فکر نمی کردند بچه 13 ساله برود شناسایی رهایش میکردند .یکبار رفته بود شناسایی عراقی ها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی بر می گشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز
چندین بارنیزبه اسارت دشمن درآمد اما هربار با توسل به شیوه‌ای از دست آنان گریخت و باز به نبرد و دفاع پرداخت.
بهنام بااستفاده ازتوان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار می‌داد، در یکی از مصاحبه‌هایش از پدر و مادرها خواسته بود که بچه‌های خود را اهل مبارزه و جنگ و جهاد بار آورند.
بهنام، به بچه‌ها اینگونه سفارش کرده بود: از بچه‌ها می‌خواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند و در هر کاری خدا را فراموش نکنند و به خدا توکل کنند.

 آن مبارز شجاع و پرتلاش همچنین کار رساندن مهمات به سایر رزمندگان اسلام را نیز انجام می‌داد و گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل و فانسقه خود آویزان می‌کرد که به سختی این سو وآن سو می‌رفت، حضورش به دیگر رزمندگان روحیه می‌داد و تلاش بی‌امان و بی‌وقفه‌اش عرصه را بردشمن تنگ می کرد.
بهنام محمدی نوجوان ‪ ۱۳ساله خرمشهری در نخستین سال جنگ تحمیلی عاقبت بر اثراصابت ترکش خمپاره در خرمشهر به شهادت رسید

مادر بهنام در بیان خاطره‌ای ازاین شهید آورده‌است: ” هنگام شروع جنگ تحمیلی بهنام ۱۳سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود، او در ۱۲سالگی به من می‌گفت “می خواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و به قهرمان ملی باشم مادر دلم می‌خواهد بروم پیش امام حسین(ع) و بدانم که چگونه شهید شده” ” بهنام آرزوی شهادت در دلش شعله ور بود، او به من کاغذی نشان داد که درباره غسل شهادت در آن نوشته بود و گفت: مامان مرا غسل شهادت بده زیرا می خواهم شهید شوم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمان می‌ترسم عراقی ها تو را ببرند، مادر اگر شهید بشوم برایم گریه می‌کنی؟
یکی ازهمرزمانش برایم تعریف کرد که 28/7/59  نزدیک فروشگاه فرهنگیان در خیابان آرش خرمشهر ترکشی خورد و شهید شد.



منبع:behnam-mohammadi.ibsblog.ir
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
استیری

به مگس دقت کنید زمانی که در یک اتاق گرفتار شده است. حتما شما هم این تجربه را داشته اید که وقتی مگسی به اتاقتان وارد می شود اول صدای پرواز و بعد هم صدای برخوردش را به پنجره می شنوید. اگر دست از کار بکشید و آن را تماشا کنید می بینید که بارها و بارها پرواز می کند و از دور با شدت خود را به پنجره می کوبد تا شاید بتواند مانع را از مسیر خود برداشته و به هدف خود یعنی فضای بیرون برسد؛ چه بسا پنجره از کمی بالاتر باز است اما او متوجه نمی شود. این حشره با چشمان قوی خود پنجره و محیط روشن بیرون از آن را می یابد اما کوتاهترین راه را را برای رسیدن به آن هدف انتخاب می کند؛ اگر فردا پشت پنجره را ببینید جسد مگس را می بینید که ناکام، محکوم به مرگ شده است.


 از این پدیده می توان این آیت را کشف کرد که برخی انسان ها به مسیری اشتباه اصرار می ورزند و این هلاکت آن ها را در پی دارد. گاهی انسان هدف را درست می شناسد و انتخاب می کند اما مسیر اشتباه او را به نابودی می کشاند.

حال اگر به خلقت دلفین دقت کنیم می بینیم اگر شیئ ای مسیر این حیوان را سد کند، او راه های مختلف را امتحان می کند؛ به طور مثال در فیلم های مستند دیده ایم که گاهی به چپ می رود، گاهی به راست، گاهی نیز عقب می رود و با شدت، پرش از روی مانع را می آزماید.

اما متاسفانه بشر فقط در ظاهر این پدیده ها مانده است؛ مثلا توانسته هواپیمای ایرباس و … را از روی دلفین بسازد یا از روی سیستم بینایی قدرتمند مگس عدسی ها و … را اختراع کند؛ دانشمند کافر نیز مثل مگسی است که به چشمان فراوانی مسلح است (استعاره از رشته های علمی) اما این علوم نمی توانند از هلاکت او در مقابل پرده غیب (شیشه)جلوگیری کند.

 البته نگاه آیت بین منافی این ها نیست اما بر این پافشاری می کند که از رفتار این حیوانات می توان درس زندگی گرفت. نباید در ظاهر پدیده ها ماند چراکه این غایت خلقت آن ها نیست.


منبع : http://www.ayatmadari.ir
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۵
استیری

ولادت : ۲۳/۴/۱۳۴۸

شهادت : ۲۹/۱۱/۱۳۶۱

وقتی راجع به شهدای نوجوان حرف زده میشه اول از همه یاد شهید فهمیده یا بهنام محمدی تو ذهنمون میاد ولی واقعیت اینه که تو جنگمون صدها بهنام محمدی ها و شهید فهمیده ها داشتیم که متاسفانه یا اصلا چیزی راجع به اونا گفته نشده یا خیلی کم بهشون پرداخته شده. به لطف خدا و مدد خود شهدا قراره ایشالله تو این پست از یکی دیگه از اون بزرگمردهای کوچیک یادی بشه…

(

فکر می کنم بارها این عکس رو دیده باشین. این عکس نوجوان ۱۳ ساله ی کرجی شهید علیرضا محمودی پارساست که چند روز قبل از شهادتش گرفته شده که معصومیتی خاص رو تداعی می کنه. وقتی تو زندگی این نوجوان سیر می کنیم می بینیم که چطور جبهه به فرموده حضرت روح الله(ره) دانشگاه بوده و چطور مس وجودها رو طلا می کرده. عشق واقعی به شهادت رو میشه تو گوشه گوشه ی زندگی به ظاهر کوتاه علیرضا و دست نوشته ها و آثار بجا مونده ازش لمس کرد، چیزی که شاید برای خیلی از مسن های این زمان گفتنش هم سخت باشه، ملکه ی ذهن و رفتاری شهید علیرضا محمودیه….

برای شروع چند فرازی از توبه نامه ی ایشون رو اینجا ذکر می کنیم؛ فقط قبل از خوندن یادمون باشه که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ازش سر زده…..


بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که حسد کردم…
از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم…
از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم….
از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم….
از این که مرگ را فراموش کردم….
از این که در راهت سستی و تنبلی کردم….
از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم…..
از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم….
از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند….
از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم….
از این که دیگران را به کسی خنداندم، غافل از این که خود خنده دارتر از همه هستم….
از این که لحظه ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم….
از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع تر نبودم….
از این که شکمم سیر بود و یاد گرسنگان نبودم….
از این که زبانم گفت بفرمایید ولی دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم کاره ای هستم، خدا کند که پست و مقام پستمان نکند….
از این که ایمانم به بنده ات بیشتر از ایمانم به تو بود….
از این که منتظر تعریف و تمجید دیگران بودم، غافل از این که تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری…..
از این که در سخن گفتن و راه رفتن ادای دیگران را درآوردم….
از این که پولی بخشیدم و دلم خواست از من تشکر کنند….
از این که از گفتن مطالب غیر لازم خودداری نکردم و پرحرفی کردم….
از این که کاری را که باید فی سبیل الله می کردم نفع شخصی مصلحت یا رضایت دیگران را نیز در نظر داشتم….
از این که نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار شک در نماز شدم….
از این که بی دلیل خندیدم و کمتر سعی کردم جدی باشم و یا هر کسی را مسخره کردم….
از این که ” خدا می بیند ” را در همه کارهایم دخالت ندادم….
از این که کسی صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا … به نشنیدن زدم….


منبع‌:‌ سایت انتظار عصر

آدرس سایت :‌http://www.asr-entezar.ir


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۳ ، ۱۰:۲۸
استیری